روز عاشورا حسین آمد ز میدان بلا / تا وداع سازد همه اهل و عیالش از وفا
گفت که یا زینب و یا کلثوم سکینه، فاطمه / هم عَلَیْکُنَّ مِنّی السَّلام و هم هزاران شکر خدا
باد سلامم بر شما ای اهل بین فاطمه / ای که آلُ الله و فرزند رسول مصطفی
من به میدان می روم تنها و یک دشت دشمن است / دشمن بی دین و هم بی عاطفه هم بینوا
گفت سکینه ای حسینم تن به مرگ دادی چرا / در جواب گفتا چگونه کس نباشد خود رضا؟
یکه و تنها شدم یارو مُعین نیست مرا / نی برادر نی علمدار رشید باصفا
هم زنان هم بچه ها دور حسین حلقه زدند / ناله و گریان حسین جان بهر تو وا اَسَفا
گفت عزیز فاطمه، آرام شوید آلِ رسول / آنچه خواست حق تعالی است نازل آید از قَضا
چون شوم کشته برند در کوفه اولاد علی / سرم بر نیزه و هم می زنند سنگ جفا
در اسارت تشنگی و کوچه ها و آفتاب / مجلس شوم عُبِیدُالله و مرد بی حیا
هم بسوی شام و هم دروازه شام خراب / هم اسیری هم خرابه مجلس شوم دَغا
محکم و مردانه باید پرچم شوم یزید / برکشید از کاخ و جایش بیرق ملک ولا
زینب و جمع اسیران آمدند کوفه و شام / پرچم کفر واژگون و پرچم توحید بپا
عاشقا سجاد و زینب هم اسیران جملگی / انقلاب کربلا بردند به شامات مرحبا
دیوان حب، ج۳، ص۹۲