بیامد حُر به نزد شاه خوبان / بیامد تا بگیرد عَفو و اَمان
گرفته دست به روی سر محزون / بیامد بهر توبه چشم گریان
بگفت جانم فدایت نورد دیده / خودم باعث شدم این همه نقصان
گمانم این نبود این جا رسد کار / بجنگ و تشنگی و خون و عصیان
حسین فرمود ز اسب خود فرود آی / قبول است توبه ات جای تو رضوان
بگفت خواهم سواره جنگ نمایم / نمود حمله به قوم نا مسلمان
فراوان کشت ز اهل کوفه اما / بکشتند مرکبش را قوم عدوان
پیاده جنگ نمود تا که شهید شد / رسید بالین او شاه شهیدان
سر حر را گرفت بر روی دامن / ببست دستمال به سر آن نور رحمان
بگفت به به که حری نام تو حر / به هر حال حری و حری به پایان
نمود آزاد خودش عاشق ز آتش / نمود بهر حسین جانش به قربان
دیوان حب، ج۳، صص ۲۸۹-۲۹۰