مسئله دوست و محبت و حبّ مسئله مهمى است، وقتى انسان مىخواهد دوست براى خودش بگیرد باید دوستى را انتخاب کند که در تمام سختىها او را کمک کند نه مانند بیگانگان، و مانند کسى که در حال سختى او را رها کند، بهترین دوست خداست، خداى تعالى دوستى است که در تمام سختىها و مشکلات انسان را تنها نمىگذارد، نه در سختىهاى دنیا نه در سختىهاى عالم برزخ و نه در سختىها و مشکلات عالم قیامت، خداى تعالى بندگان خود را دوست دارد در حدیث قدسى مىفرماید: «اى بنىآدم من همه چیز را براى تو آفریدم و تو را براى خودم آفریدم».
وقتى خداى تعالى انسان را آفرید از آفریدن انسان لذت برد، و به خود بارک الله گفت.
«فَتَبَارَکَ آللَّهُ أَحْسَنُ آلْخَالِقِینَ» (قرآن کریم، سوره مؤمنون، آیه ۱۴) خداى تعالى بندگان را دعوت مىکند مىفرماید: بیائید بسوى من، با من قهر نکنید، در آشتى باشید، من شما را دوست دارم من با شما هستم و من از رگ هستى به شما نزدیکترم. «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ آلْوَرِیدِ» (قرآن کریم، سوره ق، آیه ۱۴) مرا بخوانید تا جواب شما را بدهم. «آدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (قرآن کریم، سوره مؤمن، آیه ۶۰). با من مناجات کنید من به شما عشق مىورزم، خداى تعالى ما را دوست دارد و باید دوستى دو طرفه باشد.
چه خوش بىمهربانى هر دو سر بى / که یک سر مهربانى دردسر بى
لازم است ما هم خدا را دوست داشته باشیم، و حبّ به حضرتش داشته باشیم. اصل دین حبّ است. شخصى نزد امام صادق علیه السّلام آمد عرض کرد یاابن رسولالله ما فرزندانمان را به نام شما و پدران شما نامگذارى مىکنیم، آیا در این کار سودى براى ما هست؟ حضرت علیه السّلام فرمود : «اى والله»، بلى، مگر دین غیر از حبّ است؟ دین همان حبّ است و «اَشَّدُ حُبّآ» عشق است.
نمازهاى ما یک مَنِش خم و راست شدن است براى این که بگوییم ما یاغى نیستیم مىخوانیم و گرنه نمىشود به این نمازها و به این عبادات دل بست، لازم است به حبّ خدا و برحمت لایتناهى خدا و به لطف و کرم خدا دل بست.
حضرت عرض مىکند خدایا من محبّ و محبوب بشوم و به حبّ برسم من بِاَشَّد حبّ و عشق برسم. حضرت این همه ناله مىزند براى آن است که به عشق برسد لذا عرض مىکند خدایا مرا از دوستان خود قرار بده، آن هم از دوستان نزدیک خودت قرار بده، از دوستانى که تقرّب به تو دارند و واصل به تو هستند، من هم بوصال تو برسم، چون تو معبود منى، تو محبوب منى، تو معشوق منى.
همان طور که تو عاشق من هستى من عاشق تو هستم، خدایا همان طور که تو هم عاشقى هم معشوق، من هم، هم عاشقم و هم معشوق، من و تو و تو و من، عاشق و معشوق یکدیگریم.
میان عاشق و معشوق رمزى است / چه داند آن که اشتر مىچراند
این جا عاشق و معشوق یکى است، همان مُظهر و مَظهر است، همین رمز است که اشترچران در نمىیابد و اِشکال مىکند، فریاد وا اِسْلاما سر مىدهد. باید به جاى فریاد زدن رمز را به دست آورد، باید از خداى تعالى خواست تا رمز را به انسان بیاموزد. در این مسئله باید عمیق فکر کرد و دل را به خدا سپرد، تا خداى مهربان از این رموزات و فیوضات در دل بریزد. بى پردهتر از این نمىشود گفت، چون آن را که خبر شد، خبرى باز نیامد. اهل حقیقت و اهل معنا بالفظ بازى نمىکنند، جنجال هم به راه نمىاندازند، آنان مىبینند، پس باید انسان چشم خود را باز کند، و آن چه نادیدنى است آن بیند اهل حقیقت اهل دل است نه اهل گِل، او سر بدرون خود دارد.
هر که را اسرار حق آموختند / مهر کردند و دهانش دوختند
بلکه دهانى ندارد که مهر کنند و یا بدوزند، همین قدر باید دانست که حق تعالى راه عالم بالا را بر روى کسى نبسته است، راه باز است، مسافر و سالک الى الله، اول باید از خواب بیدار شود سپس از خود سفر کند، از خود حرکت کند بسوى خداى خود، بالا برود تا به خداى خود برسد.
بیان رسا، ج ۱، صص ۱۴۰-۱۴۳