بکشت قاسم از آن قوم شَرَر بار / فراوان مردمی دون و تَبَه کار
بزد بر فرق سر شمشیر بُرّان / اَزَدِیِ پلید آن مرد مَکار
صدا زد ای عمو دریابم این دم / به تعجیل آمد آن عم بزرگوار
حسین زد دست قاتل را جدا کرد / بزد لشکر فراری داد بسیار
حسین در حال جنگ است جسم قاسم / بزیر سم اسب ها گشته خاکسار
رسید بالین قاسم شاه مظلوم / بغل بگرفت عزیزش را جه دیدار
بدید قاسم به حال دادند جان / به چشمش روز روشن شد شب تار
چه سخت است بر عمو او را بخوانی / اجابت کی تواند ای امیدوار
اجابت گر کند سودی ندارد / کند خوار قاتلینت حَیِّ دادار
چه سخت است عاشقا بیند گلش را / شده پرپر میان این همه خار
دیوان حب، ج۳، صص ۱۹۸-۱۹۹