بگفتا با علی دخت پیمبر / وصیت با تو دارم نو اَنور
به وقت رفتنم از دار دنیا / نباشد محضرم آن واقع شر
بگفتا فاطه غَسِلْنی فِی الّلَیل / به شب عسلم بده ساقی کوثر
به شب بنما کفتن و دفن در شب / نداند هیچ کسی، مولای قنبر
نباشد بر جنازه دشمنانم / نباشند غاصِبین و اهل آذر
نباشند دشمنان دین و قرآن / نباشند دشمنان حَیِّ داوَر
نباشند دشمنان باب پاکم / نباشند دشمنان فتح خیبر
در آخِرهای شب دفن کن تنم را / در آن وقت خفته باشد فتنه پرور
یقیناً فاطمه مَجْهولُ الْقَدر است / بود مجهولُ الْقَبر عاشق تو بنگر
دیوان حب، ج۳، صص ۵۴-۵۵