قطعه «محضر دلبر» از دیوان حب، مدحیه حضرت امام سجاد علیه السلام است.
سروش غیب ندایم داد ز جا خیز ای نکو منظر / بکوی عاشقان واردبیا در محضر دلبر
بیا بنگر جمال بی مثال دلبر رعنا / ببین معشوق زیبا را تو را خواند بیا محضر
قرینم باش نظر بنما برویم با دو صد معنا / تقرب جو بیا بالا بِاَوْاَدْنیٰ و بالاتر
بیا عاشق نما تویف جمال دلربای خود / بخوان مدح و ثنای او ز جان بر خوان ببند دفتر
بخوان تنزیل آن معنا ز دل بگشا کتاب مدح / بخوان مدح و بخوان توصیف ز بهر مَظهر داور
ظهور یار زیبا چهره آمد از مقام قُرب / ز اَواَدنی و فوق عرش به ناسوت از همه بهتر
به ناسوت نام گرفت نام علی و مَظهر اَعلی / لقب سَجاد و زَینُ العابدین و زَکّی و رهبر
امین حضرت حقّ است ظهور ذات رحمانی / بُرُوز سِرّی از اسرار و از ذِهنِ بشر برتر
بود اسم خدا و رکن عالم علت خلقت / تجلی کرده از لوح و قلم بر کرسی و منبر
بود نور خدا و حجت حقّ مرکز ارکان / وَلیُ اللهِ خوش سیما قضا از نور او قَدَر
به عرض و کرسی و قَوسَین دهد نور و ضیاء خود / همه لاهوتیان روشن ز نور انورش انور
بود خود عقل محض و مظهر غَیبُ الغیوبِ حق / گشود اُمُ الکتاب اَوراقِ خود، بینی تو بال و پر
سریر هَل اَتی و کاشِفِ قرآن کلامُ الله / به نطق بگشود دو لب ظاهر نماید لُوء لوء و گوهر
دو چشم فاطمه را نور، خدیجه را بود جانان / حسین را قُرَّهُ العَین است، نبوت را بود ثمر
تو گو این عالِم دَهر است ملائک جمله شاگردش / به شاگردی کنند فخر جبرئیل و روح و روح پرور
معلم بر همه پیغمبران جز احمد مختار / مُدَبّر بر همه عالم ملائک را بود افسر
حکیم و عارف و عالم بچینند خوشه از باغش / بگو اُمُ الکتاب است این صحیفه، نَی بود خواهر
نباشد خواهر قرآن تو تالی تِلو قرآن دان / مُفَسِّر بهر قرآن است و یا هر سوره را زیور
ندارد این صحیفه در جهان عِدلی به هیچ معنا / ندانم لوح محفوظ است و یا از لوح بود اصغر
اگر بیستم دعای آن بروزی در جهان گردد / قوانین جهان ارزد، همه عالم شود اَخضَر
شود سبز و گل و غنچه، گلستانِ بهشت گردد / همه عالم گل و گلزار، همه گلبرگ و نیلوفر
همه اخلاق شود عالی ظهور خلق رحمانی / کمال و اَکمَل و اَعلی همه پوینده کوثر
نمای چشمه کوثر بود زَینُ العِبادِ ما / بود خود کعبه مقصود نباشد قبله دیگر
همه طَوف و یمان و حِجر، مقام و زمزم و کعبه / همه سعی و صفا و عرفات و نرو هم مشعر
همه کوی منا و همه همه قربانگه جانان /همه رمیِ جمرات و همه خیف و همه حَجَر
نمائی از امین الله هم زَینُ العبادش دان / به دنیا و به عُقبا بین و یا در برزخ و در ذَر
صراط مستقیم و جَنَّتُ المَأوی و حورُالعَین / هم آن میزان دادگستر تو باشی صاحب محشر
توئی آن باطن آدم توئی آن ظاهر خاتم / تو باشی در همه عالم همه عالم تو را باور
توئی آن جان جانانم توئی آب و توئی نانم / توئی قلب و دو چشمانم توئ رأس و توئی پیکر
توئی آقای آقایان توئی جان و توئی جانان / توئی ماه شب تابان توئی شمس و توئی قمر
توئی وَالشَّمسِ و ضُحی توئی قَمَر تَلیها / توئی نَّهار جلّیها توئی فرزند پیغمبر
توئی سَّماء و بنیها توئی وَ الاَرض وَ طلیها / توئی وَنَفس و سوایها توئی زکّا و هم بیشتر
توئی هادی لاهوتی توئی نظم جبروتی / توئی عمق ملکوتی به ناسوت رهبر و سرور
توئی بر فوق عرش قائم توئی بر روی فرش دائم / توئی بر جن و انس الم توئی ظاهر توی مُضمر
توئی بر عابدین زینت توئی بر ساجدین آیت / توئی بر رَبِّ خود صورت تو نسل فاتح خیبر
توئی آن معنی قرآن توئی آن آیت یزدان / توئی آن نیّر تابان تو شیرین شهد و هم شکر
تو باشی نور چشمانم تو باشی راحت جانم / ز بهر عاشق ناچیز، تو باشی یار توئی یاور
دیوان حب، ج ۱، صص ۴۱۹-۴۲۵