آمد به نزد عمو قاسم نیکو لقا / اذن بگیرد رود جهاد قوم دغا
عمو دو دست خود را بگردن قاسمش / او را گرفت در بغل و گریان شدند هر دوتا
حسین اجازه نداد قاسم به میدان رود / بوسید دو دست پای عمو به صدق و صفا
اِذنَش بداد شاه دین رود به میان کین / رفت و بکشت عده ئی زان مردم بی وفا
عَمْروبْنِ سَعْدِ لعین به فرق قاسم بزد / شمشیر کینش شکافت فرق سرش تا کجا
افتاد به صورت زمین زدند عدوی پلید / بر جسم پاک عزیز ان زاده مجتبی
صدا بزد عمو جان دریاب قاسمت را / از دست لشگر دون اَزَدِیِ بیحیا
آمد حسین به بالین اجابتش چه حاصل / عاشق شهید کین شد نور دو چشم زهرا
دیوان حب، ج۳، ص ۱۹۷