بیا با ما به میخانه سبوئی زنیم بر لب شویم مست میِ باقی ز دست ساقیش در شب چو مست مِیْ شویم جانا، بخوانیم نامه ی معشوق شویم عاشق به این نامه بخوانیم با دو صد یاربّ دیوان عشق، ص ۶۰۹
ما بنده ی عشقیم و دگر هیچ نداریم از عشق رخش یکسره انگشت به دهانیم غرق خم گیسو و قَوْسَیْنِ دو ابرو مبهوت شدیم زان همه حُسن وَهْ که حیرانیم دیوان عشق، ص ۶۳۳
به فصل نوبهار آید عزیزا دلبر زیبا میان غنچه و گلزار برهنه آشکار آمد بهار با صد گل و غنچه نمایاند رخ دلبر رخ دلبر تجلی کرد گل زیبا ببار آمد دیوان عشق، ص ۲۰۰
بیابا ما به میخانه سبوئی چند زنیم بر لب شویم مست میِ باقی ز دس ساقیش در شب چو مست می شویم جانا بخوانیم نامه ی معشوق شویم عاشق به این نامه بخوانیم با دو صد یا ربّ دیوان عشق، ص ۶۰۹
عشق را بین که چسان بال گشوده است به جهان این همه جلوه گری در همه ی کون و مکان حاکم جان جهان و همه ی ملک وجود باطن عشق ببین شاهد معنای نهان دیوان عشق، ص ۳۷۸